خاطرات نگفته...
دختر عزیزتر از جونم سلام. خیلی از خاطراتت و نگفتم که اینبار بیشتر بخاطر شیطنت خودتون بود . چون شما و داداشی و پسر عمه طاها انقدر با کامپیوتر خرابکاری کردید که مادربرد کامپیوتر سوخت و من مدت طولانی از محیط وبلاگ دور بودم. اما خدا رو شکر با تلاش های بی وقفه دایی حسین یه مادربرد جدید نصب شد و اطلاعات کامپیوتر پاک نشد. خاطراتم از این روزهایی که ننوشتم خیلی زیاده اما اگر بخوام بنویسم ممکنه شما و داداشی وقتی بیدار شدید اجازه ی تایپ کردن ندید پس مختصر و مفید گزارش میدم: جشن عید 1396 در پیش دبستانی رسالت شرکت در جشنواره قرآنی در شهرستان و آوردن رتبه ممتاز ...
نویسنده :
زهره
9:03